سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام بر شهاب و اهل وب ...
یکی دو روزه که برای دومین بار دایی شدم ... دایی یونس!!!پوزخند
بچه ها این چند روزه که خواهرم خونه ما بود ... متوجه این شدم که چقدر بنده خدا داره اذیت میکشه...

داشتم به بچگی خودم فکر می کردم که چقدر این مادرم رو اذیت می کردم...
اصلا قشنگترین خاطرات بچگی من شیطنت های اون دورانم بوده...بچه ای که نه اهل کتاب بود و نه اهل چیز!!!
شاید قشنگ ترین خاطرات بچگی من پیدا کردن خوراکی هایی بود که مادرم قایم می کرد باشه... وای چه دورانی بود...
مادر ... خداییش خیلی اسم قشنگیه...
آقا اسماعیل دولابی می گفت اگه می خوای گره از کارات باز بشه پای مادرتو ببوس...
چه مخلوقی که همه احساسات و عواطف از وجود مادره
بچه ها خدا همه ی مادراتون رو طول عمر بده... که تا هستش قدرشو نمی دونیم...
با آهنگ سامی یوسف که با زبان فارسی خونده خیلی خوشم اومد...
ولی مادرم فدای پسر فاطمه
بابی انت  و امی یا حسین


نظرتون راجع به این تصویر و نوای آشنا چیه؟
***
یونس 20



[ پنج شنبه 87/8/23 ] [ 3:58 عصر ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب